همین چند وقت پیش ( 2 )

 

ایلیا دوباره بخاطر عفونت مکرر گوش به مهدکودک نمیره ( البته به توصیه پزشک )... 

ایلیا : مامان من مهد کودک نمیرم یعنی بزرگ شدم؟ 

من: خیلی نه...نمیری چون آقای دکتر گفته نری ، تا خوب بشی.

ایلیا: مرسی آقای دکتر ...آخه من میخواستم صبح کارتون ببینم! 

 

 

 

 

ایلیا از خواب بیدار شده و منتظر عصرونه ست ...با دیدن کوکوسبزی با یه حالت اخم و بی میلی رو میکنه به من و میگه: مامان فسنجون خوشمزه ست؟

من: بله عزیزم خیلی خوشمزه ست. 

ایلیا بعد از چند لحظه مکث : خب پاشو دیگه! 

من : پاشم چیکار کنم؟ 

ایلیا : خب برو برام فسنجون درست کن...آخه الان کوکو دوست ندارم!  

 

 

 

 

سرم درد میکنه ...پسرکم داره کارتون میبینه ...یه لیوان شیر عسل و چند تا بیسکویت میذارم جلوش و میرم که استراحت کنم.بعد از چند دقیقه آقا کوچولو اومده و میگه من شیر و بیسکویت نمیخوام ...من گوشت با سس میخوام (منظورش از گوشت، مرغ سوخاریه)...برای اینکه زودتر بتونم دوباره چشمهامو ببندم میگم : الان گوشت نداریم ، میگم بابا برات بخره...رفت و چند لحظه بعد یه جسم فوق العاده یخ میچسبه به صورتم و من با شوک از جا میپرم و میبینم یه رون مرغ تو رختخوابمه...پسرکم لبخندی حاکی از رضایت رو لبشه و با افتخار به من میگه نمیخواد به بابا بگی بخره من خودم رفتم از تو کابینت بزرگه (فریزر) پیدا کردم! حالا پاشو درست کن!  

 

 

 

 

تلاش میکنه یه تیکه نخ رو از داخل یه نی نوشابه رد کنه و من مدتیه که دارم نگاهش میکنم...یهو میرم و صورتشو میگیرم تو دستامو چند تا میبوسمش...متعجب نگاهم میکنه...لبخند میزنه و میگه : مامان دلت ضعف کرد برام که بوسم کردی؟ 

میگم :بله که دلم ضعف کرد برات. 

میگه : پس چرا نگفتی قربونِ پسر ِ خوشگلم برم؟؟!!! 

 

 

 

 

با بابا مهران مشغول صحبت در مورد یه برنامه غذایی متنوع و رژیمی هستیم که میاد و بی مقدمه وبا کلی نگرانی میگه : مامان پس کله پاچه چی؟ فسنجون ؟ آبگوشت ؟ جگر ؟ پس من چی بخورم؟!  

 

 

 

 

با عجله میره سمت دستشویی...با کلی هیجان و سرعت شورت و شلوارشو با هم در میاره و میره تو دستشویی..بیرون که میاد نمیتونه شورت و شلواره به هم گره خورده رو مرتب کنه و بپوشه...میشینه رو زمین و با یه قیافه جدی شروع میکنه به جداسازی لباسها از هم...خاله الی از کنارش رد میشه و یه لبخند یواشکی میزنه...ایلیا میبینه و با اخم میگه : خاله اونایی که شو*شو*ل ندارن نباید به اونایی که شو*شو*ل دارن بخندن!!....بوووووم....خاله الی و من منفجر شدیم!! 

 

 

 

 

هر وقت من و بابا مهران صحبتمون طولانی میشه و حوصله ایلیا سر میره، برای جلب توجه میره یه گوشه قایم میشه و داد میزنه :تموم شد ،دیگه ندارم!!! این جمله ایه که بعد از تموم شدن کارش تو دستشویی میگه!! 

  

 

 

 

پدر و پسر سخت بیمارن...میبرمشون درمانگاه و دکتر برای هر دو آمپول تجویز میکنه...  

ایلیا : من سوزن نمیزنم! آخه دردم میاد ولی نمیترسم! 

من : خب اول بابا میزنه که ببینی درد نداره! 

ایلیا: بابا بزرگ شده خب دردش نمیگیره ، من هنوز کوچیکم!  

دکتر: پسر خوبم شما آمپولتو بزن من به بابا میگم برات جایزه بخره. 

ایلیا : مثلا چی بخره؟ 

دکتر : مثلا پازل...میگم برات جایزه پازل بخره. 

ایلیا : من پازل دوست ندارم ، کباب دوست دارم!!! 

 

 

 

نیمه شبه ...صدای گریه ایلیا خواب رو از سرم میپرونه...با عجله میرم تو اتاقشو بغلش میکنم و با نوازش و لالایی دوباره میخوابونمش...فردا صبحش خوابشو اینجوری برام تعریف میکنه : خواب خاله الی رو دیدم...دیدم که کله ش هندونه شده بود دیگه نه میتونست حرف بزنه و نه منو سفت بوس کنه!!! 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

وقتی که کاری به سخت ترین روش ممکن انجام میشه! 

 

 

 

 

 

 

  

آبان 90 جزیره قشم  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بلافاصله بعد از فوتبال!

 

 

 

 

 

  

 

  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نظرات 6 + ارسال نظر
مهسا چهارشنبه 28 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:13 ب.ظ http://www.bahooooneh.blogfa.com/

سلام آرزو جون مرسی که به وب من اومدید قربون گل پسری برم من که کاراشو به سخت ترین روش انجام می ده عسلم می بوسمت بوسسسسس

سلام مهسای نازنین. انجام وظیفه بود. در ضمن از وبلاگت خیلی لذت بردم.امیدوارم همیشه شاد باشی. میخوام بدونی از اینکه با هم دوستیم خیلی خوشحال و راضیم. بوس بوس

آزاده و آتیلا دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:37 ب.ظ http://www.atila1387.blogsky.com

واقعاناااااااااااااااااا.یه وقتایی ازین بچه ها یه حرفایی شنیده میشه که گوش آدم سوووووت میکشه.
در مورد اون رون مرغ هم بچه حق داره. ما بد براشون توضیح میدیم.اونا تقصیری ندارن. تو میگی نداریم... شاید باید بگی گوشت آماده شده نداریم.... در هر صورت چشمت کور دَندِت نرم براش درست کن

بحله خاله جون...ما کلا سوتی شدیم با این بچه!!!
واقعا باید مراقب تک تک جمله های که میزنیم باشیم.
در ضمن دندم نرم شد و چشمم کور ...پا شدم با همون حال زار گوشت درست کردم...خدا قسمتتون کنه

فریدا مامان رایا یکشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:42 ق.ظ http://eshghema.persianblog.ir

خدایا چقدر پسرت بزرگ شده.ماشا ا....از بس وبلاگتو آپ نکردی،فکر کردم دیگه نمی نویسی ...

قربونت برم فریدا جون...نمیدونی چقدر دلم برای تو و دختر گلت تنگ شده بود...دیگه به خودم قول دادم تو آپ کردن تنبلی نکنم.

الهام و پرهام یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:48 ب.ظ http://parham1386.blogsky.com

سلام آرزوی عزیزم
از اینکه میشنوم بیماری ( گوش ) ایلیا باز هم باعث آزارش شده خیلی ناراحتم ... ایشالا همیشه سلامت باشه فرشته کوچولو و همچنین پدر و مادر مهربونش
ایلیای گلم رو ببوس

سلام الهام گلم
شما همیشه به من و ایلیا لطف داری.خدا همه کوچولوهای بیمارو شفا بده...امیدوارم پرهام خوشگلمون همیشه سلامت باشه و از بزرگ شدنش لذت ببری.

مهدیه چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:23 ب.ظ http://mhdh.blogsky.com

salam
bache ha che doniaiee daran

سلام خانوم خانومااا...
خوش اومدی خونه مااااا...
اوووووووووف...حالا کجاشو دیدی... مشت نمونه خرواره! صبر کن تو موقعیتش قرار بگیری کاملا برات جا میفته!

وحیده و نوژا یکشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:59 ق.ظ

بلافاصله بعد از فوتبال!

.
.
.
پسرک فسقل ....


اونایی که شو*شو*ل ندارن نباید به اونایی که شو*شو*ل دارن بخندن

ما اینجوری هستیم دیگه..کاریش نمیشه کرد!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد