من و ایلیا و بهمن

خب ...بالاخره بهمن سرد و تقریبا خشک امسال هم داره تموم میشه. تقریبا هیچ برفی بعد از بارش روی زمین نمی موند تا بتونیم برف بازی کنیم. و به لطف کم لطفی آسمون ما تمام روزهای سرد بهمن رو تو خونه گذروندیم.با پسرم نقاشی کشیدیم ،کتاب خوندیم ،رقصیدیم، آشپزی کردیم و صد البته گل کوچیک زدیم. 

حاصل همه این فعالیتها این شد که پسرکم عاشق آبرنگ شده و صریحا به ما اعلام کرده که دیگه با مداد رنگی و پاستل نقاشی نمیکشه و البته در و دیوار رنگی خونه گواه این تصمیم کبری ست...    

بهمن داره تموم میشه و پسر سه سال و نیمهء من هنوز به " ناراحت " میگه : ناحارت... 

پسر سه و سال نیمهء من هنوز به " فقط " میگه : خبط ... 

پسر سه سال و نیمهء من هنوز به " مسواک " میگه: مسماک...  

پسر سه سال و نیمهء من هنوز به " خواهش میکنم " میگه : خوایش میکنم... 

پسر سه سال و نیمهء من هنوز به " ورزش " میگه : برزش... 

 

 

 

 

 

 

 

کاردستی روزهای سرد بهمن با الهام از کتاب " شیمو با فکر تازه ماسک و لباس میسازه "