تلخ نامه

میخواستم اولین خاطرهء این وبلاگ از شیرین کاریها و شیرین زبونیهای قندِ عسلم باشه ولی حالا بعد از حدود دو ماه تأخیر میخوام از روزهای تلخی که گذشت بنویسم. از درد و عفونت گوش ٬ از ناله ها و شب بیداریهای مکرر ٬ از داروها و آنتی بیوتیکهای رنگارنگ ٬ از ساعتها موندن تو نوبت ملاقات با دکترهای مختلف ٬ از بیمارستان.

بیمارستان و اتاق عمل . انتظار و انتظار و انتظار.اشک و آه و زاری.دعا و نذر و نیاز و قرآن و باز انتظار واشک... 

بعد از اینکه چشمهای معصومش رو بازکرد با صدای ضعیف و بغض آلودی که یه عالمه درد و ترس توش بود گفت : بَگل (بغل).بعد از اون همه نگرانی و تشویش این شیرین ترین درخواستی بود که با تمام وجودم آمادهء اجابتش بودم. 

با بوییدن و بوسیدنش هردوتامون آروم شدیم و وقتی با نوازش و لالایی محبوبش به خواب رفت تونستم نفس بکشم و دیگه از اون سنگینیی که چندین روز بود نمیگذاشت نفسم بالا بیاد خبری نبود.  

خدایا شکرت که پسرم سلامتیش رو بدست آورده و دوباره لبخند میزنه. 

خدایا دل همهء مادرها و پدرهایی رو که فرزند بیمار دارند شاد کن. 

 آمین یا رب العالمین.  

پسرم تو مثل یک مرد به اتاق عمل رفتی بی هیچ گریه و شیونی.نمی دونم از ترس بود که صدات در نیومد یا ... 

به هر حال من و بابا به تو افتخار میکنیم که با صبوری و متانتت این مرحلهء سخت رو پشت سر گذاشتی و یک قدم دیگه تا بزرگ شدن  برداشتی ٬ هرچند تو به ما نشون دادی که بزرگی به سن و سال و قد و قواره نیست و منِ مامان ازتو خجالت میکشم که وقتی به هوش اومدی چشمهای منو خیس و پر از نگرانی دیدی. میبایست من الگوی صبرو متانت برای تو میبودم ولی حالا مثل همیشه باید مشق کنم همهء اون صفتهای خوبی رو که تو با خودت از بهشت آوردی .

از اینکه مادرتم به خودم میبالم. 

و تو مهرانم مثل همیشه با وجود گرمت کمکم کردی برای گذشتن از این بحران تلخ . دوستت داریم.

نظرات 5 + ارسال نظر
اجلا چهارشنبه 14 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:44 ب.ظ http://ajela.blogsky.com

خوب
خدا برات نگه دارد
همیشه باهاش خوب باش
حتی زمانی که باهات خوب نیست
شاد باشید

سلام.ممنونم خوب ِ عزیز.نصیحت شمارو فراموش نمیکنم.

آزاده و آتیلا پنج‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 03:07 ب.ظ http://www.atila1387.blogsky.com

سلام.
به قول قدیمی ها سلطان غم مادر!!!
ولی خارج از شوخی روزهای سختی رو پشت سر گذاشتید.به مامان آرزوی شیرزن ٬ایلیای قوی و بابای مهربون خسته نباشید میگم.
در عوض ایلیا با پشت سر گذاشتن روزهای سخت ٬سالم تر از قبل به زندگی در کنار خانواده ادامه میده.

سلام . ممنون . با دیدن ایلیای سلامت و خنده ها و شیطنتهای بی پایانش سختیهای اون روزها تقریبا داره بایگانی میشه .(میگم بایگانی ٬ چون نمیشه فراموش کرد.) خدا به همهء بیمارها سلامتی بده انشاءالله.

مانی پنج‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 06:44 ب.ظ http://maniblog.persianblog.ir/

سلام
ایلیا چه وبلاگ خوشگلی مامان آرزو برات درست کرده
مبارکه.....خیلی خیلی خوب شده.فقط چندتا عکس کم داره که باید مامانی زحمتشو برات بکشه

به وبلاک مانی سر بزنید

بای بای

سلام و متشکر از شما . عکسهای ایلیا رو بزودی میبینید. منتظر دیدن پستهای جدید شما و مانی عزیز هستیم.

لیلی مامان آراز دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:18 ب.ظ

خدا رو شکر که حال گلت بهتره عزیزم. چه روزهای سختی رو پشت سر گذاشتی. امیدوارم همیشه این نعمت سلامتی براتون حفظ بشه و همیشه کنار هم و شاد باشین.

خیلی ممنون از دعاهای خیر و قشنگت و خیلی خیلی منون از اینکه به ما سر زدی.

نوژا و وحیده شنبه 1 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 04:43 ب.ظ http://www.nozhazarabadi.blogfa.com/

سلام
امیدوارم همیشه خانواده ای سالم باشید و در کنار هم همه مشکلات رو پشت سر بزارید و جز خاطره های خوش هیچ چی باقی نمونه
خوشحالم که اینجا میتونم بالیدن پسر گل یه دوست گل رو ببینم
ببوسش محکم وآبدار...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد