کمی از باباومامانم...

من آرزو ۳۳ ساله و همسرم مهران ۳۷ ساله مامان و بابای شازده کوچولویی به اسم ایلیا هستیم . ما ۱۵تیر سال ۱۳۸۲ ازدواج کردیم و پسرمون ۲۵ تیر سال ۱۳۸۷ به دنیا اومد و تولدش مصادف شد با شب تولد حضرت علی (ع) و به همین خاطر پسر کوچولوی ما ایلیا نام گرفت. 

با به دنیا اومدن ایلیا خوشبختی و برکت خونمون هزار هزار برابر شد . 

با به دنیا اومدن ایلیا فهمیدم که خدا چقدر دوستمون داره که این فرشتهء کوچولو رو برای شیرین ترشدن زندگی ما فرستاده.  

با به دنیا اومدن ایلیا فهمیدم که حس مادری چقدر با شکوهِ .  

با به دنیا اومدن ایلیا فهمیدم که بزرگترین امانت زندگیم به من داده شده. 

با به دنیا اومدن ایلیا با تمام وجودم دارم سعی میکنم که آدم بهتری بشم تا بتونم مادر خوبی باشم. 

خدایا کمکم کن...  

خدایا کمکم کن که لیاقت مادری رو داشته باشم .  

خدایا کمکم کن که بتونم امانت دار خوبی باشم و شکر نعمت تورو تمام و کمال به جا بیارم. 

خدایا کمکم کن که بتونم به پسرم یاد بدم که چطور آدم خوبی برای خلایق و بندهء خوبی برای خالقش باشه .  

نظرات 1 + ارسال نظر
محمد مهدی حسنی یکشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:34 ب.ظ

سلام ایلیا عزیزم: خیلی خوشحالم که بلاخره عکس هاتو دیدم. حتما آغا جون به خاطر شباهت شما بیشتر دوستت دارد . کوچکی شما با در کنار شما بودن و با هم زندگی کردن زیبا تر است و مزه میدهد. من این شانس را با مامان و امیر داشتم و کمی با خاله فرزانه . زیر سایه بابا و مامان روزگار خوش داشته باشی .

سلام عمو جونم.ممنون که به خونه شکلاتی ما اومدید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد